هنگامی که ضعف بر بدن امام حسین (ع) مسلط شد ، سپاه دشمن دست از جنگ کشید و مدت طولانی از این جریان گذشت و کسی جرأت نمی کرد آخرین ضربه را بزند. شمر برسپاه خود فریاد زد: وای بر شما! چرا به این مرد مهلت می دهید ؟ مادرهایتان به عزایتان بنشیند ، او را بکشید.
در این وقت ، دشمنان بی رحم ، از هر سوی به آن امام غریب،حمله کردند. یکی به شانه چپ ضرب زد ، دیگری بر دوشش ضرب زد، سنان بن انس پیش آمد و چنان نیزه اش رابرگلوی آن حضرت فرو برد و سپس نیزه را بیرون آورد و بر استخوان های سینه اش کوبید و تیر بر حلقوم او وارد ساخت که آن حضرت بر روی خاک افتاد، پس از لحظه ای بر خاست و نشست و تیر را از گلوی خود بیرون کشید، سر و محاسنش را با خون بدنش رنگین نمود و می فرمود :
اینگونه که به خون خود رنگین شده ام و حقم غصب شده با خدا ملاقات میکنم.
گفتار امام در آن سنگدلان اثر نکرد. عمر سعد فریاد زد ، بسوی حسین بروید و او را راحت کنید. شمر
بسوی آن حضرت شتافت و با کمال گستاخی روی سینه آن حضرت نشست و محاسن آن حضرت را
به دست گرفت و با خنجر خود بادوازده ضربه سر از بدن آن بزرگوار جدا نمود.